فاطمه نازمفاطمه نازم، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 3 روز سن داره

فاطمه نازدار من

نی نی ما تو همه کاراش ناز داره

دختر قشنگ من حتی نافشم که می خواد بیفته ناز میکنه و زیرلفظی می خواد فاطمه جان، شما افتادن نافتم مثل به دنیا اومدنت همه رو چشم انتظار گذاشته بود کار به جایی رسیده بود که عمو مهدی هم وقتی زنگ میزد می پرسید: نافش افتاد خلاصه بعد از یازده روز ناف مبارک افتاد و همه ما خوشحال شدیم فرداش مامان جون و خاله طاهره من بردنت حموم . نمی دونی چه شور و شوقی داشتیم ، من و مامان جون اشرف و عمه جون این بیرون منتظر بودیم که کی خانم خانما رو از حموم در میارن بساط اسپند و ... هم که به راه بود عاقبتت به خیر مامانی اینام عکسای بعد از حمومه که ازت گرفتم. چند دقیقه بعدش خوابیدی و تا سه چهار ساعت هم تکون نخوردی آخه خسته بودی، حتی شیر هم...
13 آبان 1392

احوال نی نی در خواب

شنیدین میگن نحوه خوابیدن اشخاص با شخصیتشون ارتباط داره؟ والله ما که نفهمیدیم این نی نی ما چه جور شخصیتی داره چون وقتی که خوابه انواع و اقسام حالتا رو آدم ازش مشاهده می کنه می گی نه نگاه کن: این ژست مال هفت روز بعد تولدته عزیزم   اینم آرامشیه که چند روز بعد از تولدت رو دست بابایی داشتی   از چی شرمنده ای مامانی که تو خواب دستتو جلو صورتت گرفتی زیبای خفته من   این دیگه چه وضع خوابیدنه ...
13 آبان 1392

لبخد ملیحانه یا قهقهه مسئله این است...

دختر قشنگم: یادمه تو کتاب روانشناسی رشدم خونده بودم نی نی کوشولوها از دو ماهگی خنده واقعی تحویل ماماناشون می دن ولی در کمال مسرت شما تو یک ماه ونیمی یه روز به من نگاه کردی و وقتی بهت لبخند زدم یک لبخند جانانه ولی کوتاه بهم هدیه کردی  تا الان که نزدیک سه ماهته با لبخندات همیشه به من و بابایی انرژی دادی حتی اینقدر گلی که گاهی بقیه هم که باهات حرف می زنن براشون می خندی.   ظهرا وقتی بابایی از سر کار میاد و می ریم دم در استقبالش تا از در وارد میشه یه لبخند بلند بالا و شیرین تحولیش میدی و با این کارت هم خستگی یه روز پر مشغله رو از تنش در میاری هم ازش واسه همه زحمتایی که برات میکشه تشکر میکنی   وقتی هم که من بهت شیر ...
13 آبان 1392

نی نی ماست و یه عالمه خاطرخواه

عرضم به حضور دختر گلم: حکایت از جایی شروع می شه که چند هفته پیش واسه عید قربان عمه جان(عمه بابایی) به اتفاق دخترای مهربونش تشریف میارن سبزوار و خیلی مشتاق بودن که شاهزاده خانم ما رو ببینن روز عید همه خونه مادر جون جمع بودیم و تا رسیدیم تو رو از بغلم گرفتن و شروع به ابراز علاقه کردن و تو رو به زور از دست هم می گرفتن تو بغل خودشون و این برنامه تا بعد از ظهر ادامه داشت. فک کنم تو هم مثل من حال می کردی آخه اصلا بد قلقی نمی کردی و واسه تشکر از لطفشون لبخند میزدی و اونام خوشحال می شدن. فرداش عمه جان واسه چشم روشنی شما پنجاه هزلرتومن پول دادن و حسابی ما رو شرمنده کردن. همینجا از طرف شما ازشون تشکر میکنم حیف ما از دختر عمه ها عک...
11 آبان 1392

دستای کوچولو

عشق مامان سلام یه چند وقتی می شه که دستاتو پیدا کردی و هی میاریشون جلو چشمای قشنگت و باهاشون بازی می کنی. گاهی به هم گره شون میدی و خنده داره که نمی تونی از هم بازشون کنی ، گاهی هم یه جوری جلو چشمت حرکتشون می دی که انگار داری نی نای نای می کنی   بعضی وقتام چنان غرق تماشای دستات میشی و ساکت نگاشون می کنی که....   قوربون اون دستا برم ...
11 آبان 1392

اولین سفر نی نی به مشهد

فاطمه جون من و بابایی و مامان جون همش منتظر بودیم که کی نی نی مون چهلش رد می شه که ببریمش مشهد و پابوس امام رضا تا اینکه بلاخره بابایی مهربون وقتی شما چهل و نه روزت شد ما رو برد مشهد اونجا خونه خاله جون و دایی علی هم رفتیم پیش محمد امین و محسن و محمدمهدی و محمد حسین. محمدصالح و ساجده هم اونجا بودن. خلاصه جمع نی نی ها جمع بود. بابایی هم ما رو حرم برد هم گردش ، کلی به همه مون خوش گذشت. خوشبختانه شما هم دختر خوبی بودی و تو این سفر سه روزه ما رو اذیت نکردی ولی حیف!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! من و بابایی بس که حواسمون به این بود که شما سرما نخوری یادمون رفت تو حرم ازت عکس بگیریم ...
10 آبان 1392

نازداری که برای به دنیا اومدنشم ناز کرد

  دختر گلم هرچند بعد از به دنیا اومدنت شدی : نازدار ، اما واسه دنیا اومدن اساسی ناز داشتی و حتی یک روزم از تاریخ سونوگرافی که شونزدهم مرداد بود دیرتر به دنیا اومدی ولی بلاخره بعد از کلی درد شیرین و انتظار وصف نشدنی روز آخر ماه مبارک رمضان به دنیا اومدی و زندگی عاشقانه من و بابایی رو یه رنگ جدیدی از عشق بهش پاشیدی... بله فاطمه خانم ، شما تو ماه محرم مهمون دلم شدی و آخر ماه رمضون مهمون خونمون ، چه پاقدم با برکتی داشتی که بعد از دوازده ساعت درد و انتظار به دستان هنرمند خانم عنابستانی قدم رو چشم ما گذاشتی خوش اومدی عاشقتم دخترم تولدت مبارک این عکسو چند دقیقه بعد از تولدت بابایی ازت گرفته از همون اولم از همه ...
9 آبان 1392

تلخی های زندگی نی نی

فرشته کوچولوی مامانی هنوز تازه داشتیم از کولیکات که هم تو رو اذیت می کرد هم ما رو راحت می شدیم که رسیدیم به دو ماهگیت و ووووووووووووواکسن!!!!!!!!!!!!! انقدر مامانی رو از واکسن دو ماهگی ترسونده بودن که اصلا دلم نمی خواست ببرمت و واکسنتو بزنن خلاصه روز موعود فرا رسید و منم چاره ای جز بردنت نداشتم با مامان جون رفتیم بهداشت هم واسه کنترل قد و وزن هم واسه واکسنات گل من، تو خواب بودی قد و وزنتو گرفتن که الحمدلله خوب بود: قدت شده بود60سانت که حدود 10 سانت بلندتر شده بودی(ماشالله) و وزنتم شده بود 6/600 بعد بردمت اتاق واکسن ، پاتو گرفتم و... جییییییییییییییییییییییییغت رفت هوا و از خواب بیدار شدی . بغلت کردم دوب...
9 آبان 1392

اولین گردش دو نفره

روز دختر بود و من از روزای قبل نتونسته بودم برم بازار و برای عمه فائزه هدیه بخرم عصر شده بود و تا اومدن بابایی از سر کار دو ساعتی فرصت داشتیم دلو زدم به دریا و تو رو که هنوز یک ماه بیشتر نداشتی رو حاضر کردم و گذاشتم تو کالسکه و پیاده از خونه راه افتادیم و مسافت خونه تا بازار که مسافت نسبتا زیادی بود رو دو نفری رفتیم البته اولش به کسی چیزی نگفتم چون می دونستم اگه بگم باهام مخالفت می کنن ولی تو بازار بابایی زنگ زد و وقتی بهش گفتم کجاییم هم خندش گرفته بود هم شدیدا تعجب کرده بود که چطوری نترسیدم بچه یک ماهه رو تنهایی بیرون آوردم از اولم از خونه نشینی بیهوده خوشم نمی اومد حتی موقعی که تو دل مامان بودی هم من خودمو خونه نشین نکردم ...
8 آبان 1392